درباره وبلاگ

با سلام به وبلاگ من خوش آمدید. امیدوارم از مطالب متنوع این وبلاگ لذت ببرید...... فکر می کنی آدم کوچکی هستی؟ در حالی که دنیای یزرگی در درون توست.(علی (ع) .............................................................................. دوستان عزیز به وبلاگ من خوش اومدید. تو این وبلاگ هر چی دل تنگم خواسته نوشتم چون وقتی این وبلاگ روشروع کردم پشت کنکوری بودم اسم وبلاگم رو موفقیت گذاشتم و چون این اسم برام یادگاریه عوضش نکردم امیدوارم خوشتون بیاد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان موفقیت و آدرس movafagiyat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


Alternative content


98love ^ω^)

98love

98love

موفقیت
همه چی آآروومه....
چهار شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 21:21 ::  نويسنده : شهردخت        

یادش بخیر وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم!!!



چهار شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 1:7 ::  نويسنده : شهردخت        

با کلامی می شود اعجاز کرد
با کلامی تلخ و تند
می شود ناساز گاری ساز کرد
خنده ها را گريه کرد
رشته ی پيوندها را پاره کرد
با کلامی مهربان چون سر انگشت نسيم
می شود هر عقده ای را باز کرد
رشته های پاره را پيوند زد
دوستی آغاز کرد
با کلامی می شود اعجاز کرد



چهار شنبه 8 دی 1391برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : شهردخت        

برای انسانهای بزرگ٬ بن بست وجود نداره. چون براین باورند که:
یا راهی خواهم رفت
یا راهی خواهم ساخت.



چهار شنبه 5 دی 1391برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : شهردخت        

سرمشقهاي آب بابا يادمان رفت
رسم نوشتن با قلمها يادمان رفت
گل كردن لبخند هاي همكلاسي
در يك نگاه ساده حتي يادمان رفت
ترس از معلم،حل تمرين،پاي تخته
آن روزهاي بي كلك يادمان رفت
راه فرار از مشقهاي زنگ اول اي
واي ننوشتيم آقا يادمان رفت
آن روزها راآنقدر شوخي گرفتيم
جديت تصميم كبري يادمان رفت
شعرخداي مهربان را حفظ كرديم
يادش بخيراما خدا را يادمان رفت
در گوشمان خواندند رسم آدميت
آن حرفها را زود اما يادمان رفت
فردا چه كاره مي شوي؟
موضوع انشا
ساده نوشتيم آنقدرتا يادمان رفت
ديروز تكليف آب بابا بود و خط خورد
تكليف فردا نان و بابا يادمان رفت




چهار شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 8:17 ::  نويسنده : شهردخت        

یه روزی توی یه دانشگاه دانشجویی به استادش گفت:استاد اگر شما خدا را به من نشان بدهید
عبادتش می کنم تا وقتی خدا را نبینم اورا عبادت نمی کنم. استادبه انتهای کلاس رفت وبه آن
دانشجو گفت : آیا مرا می بینی؟ دانشجو پاسخ داد: نه استاد وقتی پشت من به شما باشد
مسلما شما را نمی بینم. استاد کنار او رفت نگاهی به او کرد وگفت:
تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید. آن استاد کسی نبود جز علامه جعفری به امید ظهور...